تاريخ فلسفه، چرا و چگونه؟

در ميان دانش‌هاي مختلف شايد هيچ دانشي همچون فلسفه وجود نداشته باشد که اين‌اندازه بين خود دانش و تاريخ آن ارتباط برقرار باشد. فلسفه عرصه‌انديشيدن درباره عميق ترين حقايق عالم است و ابزار آن تنها و تنها عقل است. در ساير دانش‌هاي بشري، به ويژه در دانش‌هايي که با تجربه سر و کار دارند، کار تنها با تعقل و تفکر پيش نمي‌رود، بلکه برخورداري از ابزارهاي جديد، اطلاعات جديدي را در اختيار آدمي قرار مي‌دهد، و طبيعتا کساني که ابزارهاي بهتري در اختيار بگيرند تحليلهاي دقيق تري نيز مي‌توانند ارائه دهند. اين گونه است که تحول ابزار کم کم عاملي مي‌شود که بسياري از آراء و‌انديشه‌ها در اين عرصه‌ها کاملا به بوته تاريخ سپرده شوند و دانش آنها صرفا براي مورخان مفيد باشد: وقتي انسان توانست تلسکوپ‌هاي عظيم بسازد يا به فضا سفر کند و ماه را از نزديک مشاهده کند، بطلان بسياري از آراء دانشمندان گذشته واضح گرديد. الان ديگر هيچ يک از ما شک ندارد که در منظومه شمسي، زمين به دور خورشيد مي‌گردد و نه خورشيد به دور زمين، جنس اشياء در عالم فوق قمر و تحت قمر مشابه است، سيارات و ستارگان صددرصد کروي نيستند و… . در اينجا دانستن آراء دانشمندان قديم درباره تفاوت عالم تحت قمر و فوق قمر، کروي بودن ستارگان و سيارات، دايره‌اي بودن حرکت افلاک و… ديگر نقشي در شناخت واقعيات نجومي ندارد. ابزارهاي جديدي ساخته شده و اين ابزارها اطلاعات دقيقتري در اختيار عقل قرار داده و عقل با تکيه بر آنها تحليل کاملا جديدي از از وضعيت نجومي عالم ارائه مي‌دهد.

اما عرصه فلسفه و مابعدالطبيعه، عرصه‌اي است که فقط جولانگاه عقل است و اطلاعاتي که براي حرکت نياز دارد صرفا بديهيات و تاملات عقلي پيرامون آنهاست و تغيير در ابزارهاي شناسايي عالم هيچ تاثيري در اين تعقل ندارد. اين گونه است که در عالَم فلسفه، برخلاف دانش‌هاي تجربي، تاخّر زماني و پيشرفتهاي تکنولوژيکي لزوما يک مزيت براي دانشمند به حساب نمي‌آيد؛ آنچه بيشترين اهميت را دارد بهره‌مندي هر چه بيشتر از قوت تعقل و تعمق است. لذا اگر بتوان در دانشهاي مربوط به عرصه تجربه نوعي پيشرفت عمومي در طول زمان را باور کرد، هيچ استدلالي بر ضرورت پيشرفت عمومي در عرصه فلسفه وجود ندارد؛ و اگر در ساحت فلسفه پيشرفتي حاصل مي‌شود در زماني است که انساني عميقتر از انسانهاي قبلي پا به عرصه دنيا بگذارد، تاملات آنها را در اختيار داشته باشد و آنگاه تامل عميقتري ارائه دهد و يک گام فلسفه را جلوتر ببرد.

با اين اوصاف معلوم مي‌شود که چرا اگرچه آگاهي از تاريخ هر علم، لزوما براي صاحبان آن علم ضرورت ندارد، اما آگاهي از تاريخ فلسفه، به معناي آگاهي از تاملات عميقترين فيلسوفان عالم، براي يک فيلسوف امري اجتناب ناپذير است و فيلسوفي که بر تاريخ فلسفه مسلط نباشد حقيقتا معلوم نيست که سخن واقعا جديدي در عرصه فلسفه بياورد.

همچنين با اين توضیحات معلوم مي‌شود که چرا در عرصه فلسفه، فهميدن آراء گذشتگان چقدر مهم و ضروري است و تا فهم دقيق و عميقي از آراء آنان حاصل نشده باشد، نوبت به نقد کردن و ادعاي سخن جديد آوردن نمي‌رسد؛ و اين يکي از مصيبت‌هاي دوره مدرن است که افراد در مواجهه اوليه با آراء گذشتگان، قبل از اينکه فهم عميقي پيدا کنند به توهم خود به نقد آنها مي‌پردازند. در دوره مدرن غلبه فضاي تجربه‌گرايي (يعني عرصه‌اي که در آن مي‌توان پيشرفت تحليل‌هاي وابسته به تجربه را به‌سادگي مشاهده کرد) باعث شد بسياري گمان کنند به همان سادگي که يک راي تجربي قابل فهم و با مويدات ساده‌اي قابل نقد است؛ آراء فلسفي نيز اينچنين است. امروزه ابتذال فلسفه در دنياي غرب به حدي رسيده که در دانشهايي همچون فلسفه ذهن مي‌کوشند با تمسک به يافته‌هاي تجربيِ روان‌شناسي و زبان‌شناسي، در مباحث عقلي محض فلسفه مناقشه کنند؛ و زشت‌تر از اين، کثرت غرب زدگاني است که مي‌کوشند اين نفهمي را در جامعه فلسفي ايران نيز رواج دهند؛ که درد بسيار است و اين سخن بگذار تا وقتي دگر.

برخي مي‌گويند اگر تاريخ فلسفه اين‌اندازه در فلسفه نقش دارد چرا گذشتگان ما به تاريخ فلسفه بي‌اعتنا بوده‌اند؟ پاسخ اين است که اصل سوال غلط و ناشي از آن است که گمان شده اعتنا به تاريخ فلسفه، صرفا به معناي نوشتن کتابهايي با عنوان «تاريخ فلسفه» است. اگر به آثار فيلسوفان اصلي دوره اسلامي توجه شود، شدت درگيري و توجه آنها به آراء فلاسفه گذشته، از فلاسفه هرمسي گرفته تا يونان باستان و اسکندريه نيازي به توضيح ندارد. وقتي به ملاصدرا مي‌رسيم مي‌بينيم وي نه تنها آراء اين فيلسوفان و نه تنها آراء فلاسفه مشايي و اشراقي دوره اسلامي را مد نظر قرار مي‌دهد بلکه حملات و اعتراضات متکلمان و عرفا را نيز در متن فهم فلسفه وارد مي‌کند و خود وي گاه چنان با سير تاريخي بحث همراه مي‌شود – اصطلاحا: بر ممشاي قوم سخن مي‌گويد- که پاره‌اي سطحي‌نگران عجول را به توهم تناقض‌گويي دچار ساخته است.

اما در اين ميان يک اشکال پذيرفتني است: کتابهاي رسمي درسي آموزش فلسفه (از بدايه و نهايه گرفته تا شرح منظومه) چندان اهتمامي به بحث‌هاي تاريخي فلسفه ندارند و جز استطراداً به اين بحث‌ها نپرداخته‌اند. البته در اينجا نيز بر آن کسي که اين کتاب را نوشته حرجي نيست؛ او نخواسته در اين آثار آراء فلسفي خود را در ادامه آراء فيلسوفان قبلي مطرح کند تا نيازي به طرح‌انديشه‌هاي گذشتگان داشته باشد؛ بلکه مولفان اين کتابها خواسته‌اند نظام فلسفي مورد نظر خود (در اين مثال، نظام حکمت متعاليه) را در يک چارچوب منسجم به مخاطب خود ارائه دهند؛ و اگر اشکالي باشد، اشکال بر نظام کلان آموزشي است که در صدد تاليف کتابي که غير از بيان آخرين نظام فلسفه دوره اسلامي، به سير تکوين چنين نظامي بپردازد، برنيامده است. هر چند اين نظام کلان را هم نمي توان چندان مقصر دانست؛ اين نظام، تاليف چنين کتابي را به چه کسي سفارش دهد؟ از بزرگاني که احاطه واقعي و عميق بر آراء فلاسفه در طول تاريخ داشته‌اند، امروزه جز معدودي باقي نمانده، که آنها نيز با کثرت مشاغل يا کهولت سن، فرصت يا توان نگارش کتابي را در رديف نهاية‌الحکمه که بتواند يک متن متقن آموزشي، اما براي تاريخ فلسفه اسلامي باشد، ندارند. تجربه هم نشان داده واگذاري چنين پروژه‌هاي سنگيني به افراد متوسط که تسلط کافي ندارند و خود در مسير اين پروژه مي‌خواهند به تسلط برسند، اغلب به نگارش آثاري بسيار سست و بي‌مايه انجاميده است. ظاهرا در اين وانفساي زمانه، يک طلبه فلسفه چاره‌اي ندارد جز اينکه خود آستين همت به کمر زند و با مراجعه به متون دست اول فلاسفه، آراي فلسفي را در بستر تاريخ آن فهم کند.

شايد يک گام اين باشد که پاره‌اي از طلاب فلسفه که در حد خود فلسفه را خوب فهميده و نزد استاد تلمذ کرده‌اند، نزد يکي از اين اساتيد مسلط ـ نه اساتيد مشهوري که نصيب شان از فلسفه اسلامي، فقط مشهوريت و نان خوردن از آن است ـ بروند و هر يک رساله‌اي را زير نظر آن استاد در يکي از مسائل فلسفه بردارند تا به تدريج دستمايه اوليه براي تاليف يک کتاب تاريخ فلسفه متقن که سير تحولات آراء فلسفي را در نظامات مختلف فلسفي تعقيب مي‌کند، فراهم آيد.

هرچه باشد، و نظام رسمي آموزشي به تدوين چنين کتابهايي اقدام کند يا نکند، پيشرفت فلسفه و ارائه سخن جديد در فلسفه حاصل نخواهد شد مگر آنکه انسان بتواند تامل عقلي‌اي فراتر از آنچه گذشتگان ارائه داده‌اند ارائه دهد، و اين حاصل نخواهد شد، مگر با درک صحيح و عميق آراء ايشان و به تعبير ديگر، آگاهي صحيح از تاريخ فلسفه.

ماهنامه زمانه، ش۱۰۰، خرداد ۱۳۹۰.

Visits: 341

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*